اربعین یعنی تو بانو...
برای فهمیدنت بانو باید سالها بدوم، آنقدر که از من، منی نماند، تا بدانم برای اینکه تو شوم فقط داغ به دل داشتن کافی نیست، تا بدانم چله نشین سکوت شدن، تا اثبات تحقق اراده ی خدا خدشه دار نشود آسان نیست، بغض هایم را بگذارم برای وقتی که تنها ماندم، وقتی که چهل روز در اذهان مردم برایم آرامش به ارمغان آورد، وقتی همه رفتند تازه سوگواری را آغاز کنم، تازه عاشورا را در نگاه مردم زنده کنم، آنقدر بگریم که آسمان هم پا به پای من سوگواری کند، امروز شروع رهایی از بغض هاییست که تو پنهانش کرده بودی، و که می تواند این همه عظمت و بزرگی را با خود حمل کند؟ فردا که پرچم های عزا کم کم پایین آمد تو تنها می مانی با داغ حقیقی دلت، این را هم از یاد بردیم، بانو از اربعین فقط بغضم برای تو را می شناسم، برای مصیبتهایی که بر تو گذشت، اربعین برای من یعنی زینب (س)، یعنی شنیدن صدای مویه هایت و هم آوایی کائنات با تو، کمی از معرفتش را به من بچشان، کمی چشمهایم را تر کن، کمی دلم را بلرزان و کمی مرا با خودم آشتی بده....