سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تولدت مبارک

سلام، نمیدونم چقدر روزمرگی ها میتونه آدما رو یاد هم بندازه، اما موهبتی به بشر داده شده که هر چقدر در گیر و دار زندگی باشه درست شبیه آلارمی به موقع چیزای قشنگی یادش میاره، شاید همین نقطه آدمی حضور خدا رو بیشتر از همیشه احساس میکنه، قلبی که پر از احساسات خوبه، پر از حس دوست داشتن... شاید مخاطب نوشته هام نباشی، شایدم روزی گذرت افتاد، دوست داشتم بدونی تو خیلی از لحظه های خوب همیشه هستی، تو شروع بهار دیگه ای از زندگیت برات بهترین ها رو آرزو میکنم، با جسم و روحی سلامت سلامت 


کسی که شبیه هیچکس نیست

باور کن که هیچ چیز زندگی دست تو نیست، حتی نفس کشیدنت، حتی ذهنی که پر و خالی میشود از هجوم خاطره ها، هر چقدر با نفرت دست‌هایت را روی دیوار بکشی و رد عقده هایت با خطوط کج و معوج روی تن لحظه ها ثبت شود، باید قبول کنی نمیشود مگر آنکه او بخواهد، حالا دل من سعی کن متنفر باشی، سعی کن خشمگین باشی، سعی کن تمام تمام گلایه هایت را سر در و دیوار خالی کنی، در نهایت با تمام بغض ها شکست خورده به خود می پیچی، آنها که دوستت دارند اسمش را می گذارند قسمت، آنها که سهمشان  از روزهای تلخت شادمانیست اسمش را می گذارند تاوان، ولی فقط یک نفر متفاوت با تمام آنهاست، می گذارد از درد به خود بپیچی، زمین و زمان را آوار کنی سر خودت، زمانه و تمام آدمهایش، وقتی روزگارت را شناختی در آغوشت می گیرد و تو برای همیشه چشمهایت را بسته نگه میداری تا گرمی این آغوش را با تمام وجودت مزه مزه کنی،تازه می فهمی هیچکس تو را آنقدرها دوست نداشته، نه حرفی از تقدیر می زند و نه از تاوان، نه رنجت می دهد و نه زخم زبان روزهای دیوانگیت را به رویت می آورد، بی هیچ حرفی تو را تا ابد در آغوش می گیرد، سقفی میشود بالای سرت که هرگز اجازه ی هیچ گزندی به تو را نمی دهد، تکه های شکسته ی دلت را کنار هم می گذارد، درخشش چشم هایت را بیشتر میکند، صورتت را گلگون می سازد، لبخند را به لبهایت می آورد، آدمهای گذشته را از ذهنت تا همیشه پاک می کند، یک روز آمدم، انگار هنوز روز سفر نرسیده مرا آراسته تر آماده ی سفر می کند شک نکن دلش خنده های ساده ام را می خواهد تا خیالش راحت باشد که فهمیده ام کسی که دوستم داشته باشد زجرم نمی دهد، مرا با ریشخندش به بازی نمی گیرد..... دیر فهمیدمش اما فهمیدم در سهم یک روز دیگر بودنم.....


اربعین یعنی تو بانو...

برای فهمیدنت بانو باید سالها بدوم، آنقدر که از من، منی نماند، تا بدانم برای اینکه تو شوم فقط داغ به دل داشتن کافی نیست، تا بدانم چله نشین سکوت شدن، تا اثبات تحقق اراده ی خدا خدشه دار نشود آسان نیست، بغض هایم را بگذارم برای وقتی که تنها ماندم، وقتی که چهل روز در اذهان مردم برایم آرامش به ارمغان آورد، وقتی همه رفتند تازه سوگواری را آغاز کنم، تازه عاشورا را در نگاه مردم زنده کنم، آنقدر بگریم که آسمان هم پا به پای من سوگواری کند، امروز شروع رهایی از بغض هاییست که تو پنهانش کرده بودی، و که می تواند این همه عظمت و بزرگی را با خود حمل کند؟ فردا که پرچم های عزا کم کم پایین آمد تو تنها می مانی با داغ حقیقی دلت، این را هم از یاد بردیم، بانو از اربعین فقط بغضم برای تو را می شناسم، برای مصیبتهایی که بر تو گذشت، اربعین برای من یعنی زینب (س)، یعنی شنیدن صدای مویه هایت و هم آوایی کائنات با تو، کمی از معرفتش را به من بچشان، کمی چشمهایم را تر کن، کمی دلم را بلرزان و کمی مرا با خودم آشتی بده....


برای تو

سلام، مدتهاست دلم برای یک حرف زدن رو درو تنگ شده، یکبار راحت و صمیمی حرف زدن، یکبار تو را به اسم صدا زدن و یکبار جانم شنیدن از تو.... کمی خنده دارست برای ساده ترین لحظه های زندگی حسرت خوردن، هستیم در عین نبود کامل، می خوانیم در عین ندیدن، لبخند می زنیم و جنس لبخند یکدیگر را با چشم های بسته نقاشی می کنیم، زندگی همینست خیلی گله مند نیستم، جایی را اشتباهی آمدم اما ساکن شدم، لحظه ها یک جا متوقف شد و ماند، و روزگار سبقت گرفت، شاید جا ماندم از خیلی روزها و لحظه هایش، از شادی ها و خنده هایش، اما جایی خودم را پیدا کردم، شناختم و باور کردم، دوست داشتن توانست بی حد و اندازه باشد، بدون ذره ای دلخوری، نه فلانی راستش اصلا از تو دلخور نیستم، هنوز هم در خاطره های ساده ام هستی، در لحظه هایی پیدا می شوی که باور ندارم، آنوقت دوباره خاطرت پرشکوهتر، عظیم تر و مقدس تر تداعی می شود، ذهنم با احساس حضورت آنقدر معطر می شود که شک ندارم آن لحظه ها هستی، همینجا، کنار همین حرف های ساده و لحظه هایی که نورانیتش را مدیون آسمانی هستم که صاحبی دارد به اندازه ی وسعتش بخشنده، بزرگ و بی انتها، آرامم می کند که تمام حرفهایم را شنیده و مراقب تمام لحظه های توست....